شعر عاشقانه مولانا کوتاه و تک بیتی برای همسر؛ کارت عروسی و دوست

شعر عاشقانه مولانا

 

مولانا شاعر و عارف بزرگ پارسی گو در قرن ۱۷ می باشد که نه تنها در مشرق زمین شناخته شده نیست و در همه جهان طرفداران و علاقه مندان پر شوری دارد و اشعار مولانا به زبان های مختلفی در دانشگاه های مختفل جهان به تفسیر این اشعار پرداخته است. شما می توانید امروز در پارسی دی زیبا ترین اشعار و متن ها در مورد شعر عاشقانه مولانا؛ شعر عاشقانه مولانا کوتاه؛ شعر عاشقانه مولانا برای همسر؛ شعر عاشقانه مولانا؛ شعر عاشقانه مولانا تک بیتی؛ شعر عاشقانه مولانا دلتنگی؛ شعر عاشقانه مولانا برای کارت عروسی؛ شعر عاشقانه مولانا برای دوست؛ شعر عاشقانه مولانا برای بیو را می توانید مشاهده کنید.

شعر عاشقانه مولانا

به قول مولانا :
این درد ز حد رفت ، چه می‌فرمایی؟!

خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد(:
– مولانا

اونجا که مولانا میگه:

عشق را محکم بگیر و ساکنِ این لانه باش.🌱

「وقتی به عشق آری می‌گوییم، در حقیقت به رنج هم خوش‌آمد گفته‌ایم. لای این در را که باز کنی، رنج هم همراه با عشق به درون قلبت می‌خزد.」

مولانا می‌گوید باید «دشمنِ خود شدن، تا دوست روی نماید.» مولانا درست می‌گوید، متاسفانه.

آنجاکه مولانا در «فیه ما فیه» میگوید:
ما چندین تلخی کشیده‌‌ایم
تا به منزلت شیرینی رسیدیم،
تو لذتِ شیرینی چه دانی
چون مشقتِ تلخی نکشیده‌‌ای؟

تا که عشقت مطربی آغاز کرد

تـورا مولانا سروده،
شجریان خوانده،
مشکاتیان نواخته،
فرشچیان کشیده‌،
و شاملو نوشته است.
‌؛🩶🫧』

یه جایی مولانا خیلی قشنگ میگه که:
چو خدا بود پناهت، چه خطر بود ز راهت؟
به فلک رسد کلاهت، که سر همه سرانی!

وفا چه میطلبی از کسی که بی‌دل شد؟!
چو دل برفت، برفت از پِی‌اش وفا و جفا.

ما چندین تلخی کشیده‌ایم
تا به منزلت شیرینی رسیدیم،
تو لذتِ شیرینی چه دانی
چون مشقتِ تلخی نکشیده‌ای؟

«وگر⁩ ‌به⁩ ‌خشم⁩ رَوی صد هزار سال زِ من
‏به عاقبت به من آیی، که مُنتهات منم

روزِ مطلق کن شب تاریک را.
– مولانا 🌕“

به تن دور و به دل با یارم. •مولانا

مولانا میگه:
〖رنجِ‌توبرجانِ‌مابادا؛مَبادابر‌تنت..〗

⦉ حد و اندازه ندارد نالها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را⦊
– مولانا ♥️

شعر عاشقانه مولانا کوتاه

شعر عاشقانه مولانا کوتاه

نی من منم و نی تو توئی نی تو منی

هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی

من با تو چنانم ای نگار ختنی

کاندر غلطم که من توام یا تو منی

تورا دیدم و غیرِ تورا کور شدم.
و کور شدم به هرچه نامش عشق بود و تو نبودی.
به هرنگاهی که چشمانش برای تو نبود.
به هروجودی که وجودِ تو نبود

” باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی “

من محو خدایم و خدا آن من است

دلا نزد کسی بنشین
که او از دل خبر دارد

مولانا

⦉ وز چشم من بیرون مشو،
ای مشعل تابان من…⦊
– مولانا

به قول مولانا :
صدچشم وام خواهم تا در تو بنگرم..

به قول مولانا:
«هر چیزی در خیال بگنجد واقع است»
-پس تصورش کن:)

پر کن از بادۀ چشمت قدحِ صبحِ مرا 🙂

عالم اگر بر هم رود عشق تو را بادا بقا.♥️
– مولانا

مولانا –
من جَلد تو هستم، بر بام تو هستم
تو شمس منی، من خورشید پرستم

مولانا ؛
ﻭﺍﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﻨﺪ، ﯾﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻭﺳﺖ .

دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی

آنِ منی، کجا روی…؟
بی تو به سر نمی‌شود!

شعر عاشقانه مولانا برای همسر

شعر عاشقانه مولانا برای همسر

آن‌ چنان جای گرفتی تو به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا . ♥️
– مولانا

ﻭﺍﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﻨﺪ، ﯾﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻭﺳﺖ .♥️
– ﻣﻮﻻنا

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن♥️
– مولانا

دل من گِردِ جهان گشت و نیابید مثالش..♥️
– مولانا

آنِ منی، کجا روی…؟
بی تو به سر نمی‌شود!🤍
-مولانا

چون مات توام، دگر چه بازم؟🤍
– مولانا

گفتی بیا، گفتم کجا؟
گفتی میان جان ما
گفتی مرو. گفتم چرا؟
گفتی که می‌خواهم تو را
– مولانا

آفتابا!
بار دیگر
خانه را پرنور کن🤍
– مولانا

در عشق جانان جان بده
بی عشق نگشاید گره
ای روح این جا مست شو
وی عقل این جا دنگ شو🤍
– مولانا

‌در نگاهم اگر نیستی در خیالم سرشاری ..
– مولانا

در پرده دل
خیال تو، رقص کند.🤍
– مولانا

بیچاره دلی که ماند بی تو…
-مولانا

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من…🤍
-مولانا

عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو.🤍..!
– مولانا

عشق را محکم بگیر و ساکنِ این لانه باش.
-مولانا

در
دو چشمِ من
نشین؛
ای آن که
از من
من تری.🤍
– مولانا

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن🤍
– مولانا

من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم🤍
– مولانا

شعر عاشقانه مولانا تک بیتی

 شعر عاشقانه مولانا تک بیتی

چه دانستم که این سودا
مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد
دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی
مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد
میان قُلزم پرخون

زند موجی برآن کشتی
که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد
ز گردش های گوناگون…
حضرت #مولانا

بیرون زتو نیست هرچه درعالم هست.
درخود بطلب هرآنچه خواهی که توئی.

کمترین مهربانی میتواند این باشد : در نیمه های شب ، به وقت بی خوابی ، برای آرامش هم دعا کتیم

بلبل سرمست تویی
جانب گلزار بیا🤍
– مولانا

تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در‌ تو از آنم همه تو♥️
– مولانا

ور گل کند صد دلبری
ای جان تو چیزی دیگری .♥️
-مولانا

عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو.!
– مولانا

‏اوسـت نِشسـته در نظــر
مَـن بـه کُجـا نظـر کنم.♥️
– مولانا

به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو🤍
– مولانا

عشق را محکم بگیر و ساکنِ این لانه باش.
-مولانا

‏گر هیچ مرا در دل تو
جاست بگو
‏گر هست بگو
‏نیست بگو
‏راست بگو !🤍
– مولانا

از هر چه خورند
کم شود؛ جز غمِ تو🤍
– مولانا

‌تو مرا جان و جهانی
چه کنم جان و جهان را..♥️
– مولانا

هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جانِ جانِ جانی🤍
– مولانا

عذابست این جهان بی‌تو
مبادا یک زمان بی‌تو
به جان تو که جان بی‌تو
شکنجه‌ست و بلا بر ما
– مولانا

شعر عاشقانه مولانا دلتنگی

شعر عاشقانه مولانا دلتنگی

تو می‌دانی که من بی تو نخواهم زندگانی را…♥️
– مولانا

دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بِمَگذار مرا
– مولانا

تو می‌دانی که من بی‌تو نخواهم زندگانی را
مرا مُردن بِه از هجران، به یزدان کَاخرَجَ المَوتی

داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم

در عشق جانان جان بده
بی عشق نگشاید گره
ای روح این جا مست شو
وی عقل این جا دنگ شو

“غربت ” آن است که با جمعی و جانانت نیست

گرتو گرفتارم کنی
من با گرفتاری خوشم

عذابَست این جهان بی‌تو، مَبادا یک زمان بی‌تو
به جانِ تو که جان بی‌تو، شکنجه‌ست و بَلا بر ما…

در پرده دل
خیال تو، رقص کند

دلتتگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

شعر عاشقانه مولانا برای کارت عروسی

شعر عاشقانه مولانا برای کارت عروسی

تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم
از بد و نیکِ جهان، همچو جهان بی‌خبریم

دین ما مهرِ تو و مذهبِ ما خدمت تو
تا نگویی که در این عشقِ تو ما مختصریم

بِخَند بر همه عالَم
که جایِ خنده تو راست
که بَندهٔ قَد و ابرویِ توست هر کَژ و راست

گر با همه ای چو بی منی،بی همه ای
وَر بی همه ای چو بامنی،با همه ای

خوشا آن حالت مستی که با ما عهد می‌بستی

من نکنم نظر به کس
جز رخ دلربای تو …

همچو مهتاب ….
که از خاطر شب میگذرد …!

هر شب ….
آهسته ز آفاق دلم میگذرے …..!!!

آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من

که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا

در طلبت رها شدم درد شدم دوا شدم
من نه منم شما شدم تا ز خودم جدا شدم
نغمه منم نوا منم شوق منم شعف منم
سوز فراغ نی منم شور سماع دف منم
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی بر در اسرار مرا
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
موج زده به ساحلم عشق چه کرده با دلم
قبله ی قلبمی و چون آینه در مقابلم

بَهرِ گریه آمد آدم بر زمین
تا بُوَد گریان و نالان و حَزین

آدم از فردوس و از بالایِ هفت
پایْ ماچان از برایِ عُذْر رفت

گَر زِ پُشتِ آدمی، وَزْ صُلْبِ او
در طَلَب می‌باش هم در طُلْبِ او

زآتشِ دلْ وآبِ دیده نُقْل ساز
بوستان از ابر و خورشید است باز

تو چه دانی قَدْرِ آبِ دیدگان؟
عاشقِ نانی تو چون نادیدگان

گَر تو این اَنْبان زِ نانْ خالی کُنی
پُر زِ گوهرهایِ اِجْلالی کُنی

طِفْلِ جان از شیرِ شَیْطان باز کُن
بَعد از آنَش با مَلَک اَنْباز کُن

تا تو تاریک و مَلول و تیره‌‌یی
دان که با دیوِ لَعینْ هَمشیره‌‌یی

عشق تو مست و کف زنانم کرد
مستم و بی خودم چه دانم کرد

غوره بودم کنون شدم انگور
خویشتن را ترش نتانم کرد

تا گشاد او دکان حلوایی
خانه ام برد و بی دکانم کرد

خلق گوید چنان نمی باید
من نبودم چنین چنانم کرد

در تنور بلا و فتنه خویش
پخته و سرخ رو چو نانم کرد

چون زلیخا ز غم شدم من پیر
کرد یوسف دعا جوانم کرد

می پریدم ز دست او چون تیر
دست در من زد و کمانم کرد

پر کنم شکر آسمان و زمین
چون زمین بودم آسمانم کرد

نردبانها و بامها دیدم
فارغ از بام و نردبانم کرد

چون جهان پر شد از حکایت من
در جهان همچو جان نهانم کرد

چون زبان متصل به دل بودم
راز دل یک به یک بیانم کرد

بس کن ای دل که در بیان ناید
آنچه آن یار مهربانم کرد

شعر عاشقانه مولانا برای دوست

شعر عاشقانه مولانا برای دوست

تو هستی من شدی، از آنی همه من
من نیست شدم در‌ تو، از آنم همه تو …!

تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم
از بد و نیکِ جهان، همچو جهان بی‌خبریم

دین ما مهرِ تو و مذهبِ ما خدمت تو
تا نگویی که در این عشقِ تو ما مختصریم

رَنج تو
بر جانِ ما بادا
مَبادا بر تَنَت…

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها ، زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ،
شرط انسان بودن است
عیب را ،
در این و آن پیدا مکن

راهِ مرا اشاره شو !
من به کُجا رسیده ام؟

هرچه دویده ام تو را ؛
خسته شدم ، ندیده ام…

♡..در سر دارم ز مِی پرٻشانی‌ها
با قند لبِ ٺو شکرافشانی‌ها

ای ساقی پنهان چو پٻاپی کردی
رسوا شود اٻن دم همہ پنهانٻها ..

جان ببر آنجا که

دلم برده ای…

‌‏شب زِ نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من، بر آسمان بی‌ من مرو

کی غم خورد آنکه با تو خرم باشد
ور نور تو آفتاب عالم باشد

اسرار جهان چگونه پوشیده شود
بر خاطره آنکه با تو محرم باشد

ماییم که از باده ی بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

شعر عاشقانه مولانا برای بیو

شعر عاشقانه مولانا برای بیو

“من آزمودم مدتی، بی تو ندارم لذتی…”

دیدی که مرا
هیچکسی یاد نکرد…

گر تو گرفتارم کنی ؛
من با گرفتاری خوشم …!

اسرار غمش گفتم درسینه نگه دارم،
رسوای جهانم کرد این رنگ پریدن ها..

حقا که غمت
از تو وفادارتر است…

چه کرده ای تو با دلم
که ناز تو،نیاز ماست

عالم اگر برهم رود ،
عشق تو را بادا بقا …!

سیر نمی‌شوم ز تو، نیست جز این گناه من…

ما به فرمان دل او ‏هرچه گوید آن کنیم..

“تو” یکی نباشی تو
هزار تویی…