دلنوشته پاییزی زیبا و عاشقانه، غمگین، کوتاه برای پروفایل + متن عاشقانه پاییزی برای همسر
دلنوشته پاییزی
دلنوشته پاییزی؛ در فصل زیبایی پاییز که صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی خیابان های شهر را پوشانده و صدای برگ ها گوش را نوازش می دهند و نسیم سرد پاییزی ما را به سمت خانه هل می دهد. پاییزی برگشته است و انقلابی در طبیعت به راه انداخته است. شما می توانید زیبا ترین و بهترین متن ها در این پست مشاهده کنید. ما امروز در پارسی دی بهترین متن ها و جمله ها را در مورد دلنوشته پاییزی؛ دلنوشته پاییزی زیبا؛ دلنوشته عاشقانه؛ دلنوشته پاییزی کوتاه؛ دلنوشته پاییزی برای همسر؛ دلنوشته پاییزی غمگین را برای شما جمع آوری کردیم که می توانید برای پست و استوری و پروفایل خود استفاده کنید.
دلنوشته پاییزی
پاییز چمدانش را بسته…انتهای جاده ی آذر
به انتظار نشسته است…نگاهش ابری ، ردّ پاهایش خیس و کوله بارش لبریز از این همه برگی که از درختان تکانده است…
خیابان های پاییز را، قدم میزنم
بی چتر
در باران
کافه به کافه …
قدم هایم میگویند تنهایم …
اما خیابان ها به یادم می آورند
من کسی را
بسیار دوست دارم…
آنجا را نمی دانم،
اما اینجا بی تو،
بدونآغوشت
خیابان به خیابان،
برگ به برگ،
پاییز به شدت دارد اتفاق می افتد.
اگر هنوز عاشقی نکردهاید، در این برگریزانِ پاییز،
دست محبوبتان را بگیرید،
و دور شوید از هیاهوی جهان!
خلوتی کنید…
به آغوش بِکِشیدَش…
تمام عاشقانههایی که از بَر هستید را، در گوشش نجوا کنید….
و بوسهبارانش کنید، این تندیس شیدایی را…
وقت کم است…!
دست بجُنبانید…!
عاشق که نباشی، #پاییز، وصلهی ناجور فصلهاست…
پاییز را باید عاشق بود، که این صبحهای ابری و سرد، بدون دوست داشتن کسی، نمیچسبد.
که این غروبهای نارنجی و زرد، بدون خواستن و فکر کردن به کسی، نمیچسبد.
پاییز را باید عاشق بود، که اگر نباشی؛ بارانهای بیامان و خش خش برگها، دمار از روزگار تنهاییات در میآورند.
که چای داغ عصرهای سرد پاییزت را چگونه مینوشی بدون حضور و حرفهای کسی؟
که چگونه حال و هوای پاییز را طاقت میآوری؟
که چگونه میخوابی؟ که چگونه بیدار میشوی؟ بی عشق؟
پاییز را باید عاشق بود،
که آدمهای بدون عشق،
وصلههای ناجور پاییزند…
دلنوشته پاییزی زیبا
می بینی؟ جنون هوا را...
هیاهوی درخت ها را
دلهره ی ابرها را
و زرد و نارنجی هایی را که در خیابان ها غوغا کرده اند…
فکر نمیکنی، از میان تمام فصل ها
پاییز، بیشتر از همه
به حال و روز دنیا می آید؟
انگار مثل عاشق هاست…
مثل عاشق هایی که از هم دور افتادند
مثل عاشق هایی که به هم نرسیدند!
یک طور خاصی با خودش حسرت دارد
بی تاب است و بی قرار
و عجیب روراست !
چون دلتنگی اش را از هیچکس پنهان نمیکند،
راستی…
تو هم شنیدی که می گویند
هر برگی که از درختی در پاییز می افتد،
آهی ست که از سینه ی عاشقی بلند شده؟
اصلا شاید خودِ خدا لحظه ای که پاییز را
می آفریده عاشق بوده
شاید هم تمام باران های پاییزی اشک های خودش است!
تو اینطور فکر نمیکنی؟
هر سال این موقع که میشود ،
بزرگ ترین قول ها را
به سال شمسی خود میدهم…
پاییزی ترین موسیقی ها را
برای گوش دادن انتخاب می کنم…
نارنجی ترین کوچه ها را قدم می زنم…
و شیرین ترین قهوه ها را
در دنج ترین کافه ها می نوشم …
و زیباترین عکسها را میگیرم …
هر سال درست همین موقع به یاد می آورم ،
که پاییز …
همان بهاریست،
که شماته هایش از قطرات باران زنگ زده ،
و درست از همان ساعتی که دیر رسیدی
قدری رنگ عقربه هایش پریده است …
میگفت پاییز که می شود یاد خودم
می افتم، یاد روزهایی که رنگ و رویم
زرد بود تب داشتم و گونه هایم برافروخته، غمگین بودم و کم حرف …
همان روزهایی که همه میگفتند عادی نیستم، همه فکر می کردند بیمارم
و نمی دانستند عاشق شده ام،
نفهمیدند غصه ی معشوق در سینه دارم …
میگفت چند وقت پیش هم که دوباره به همان حال و روز افتادم همانقدر دلگیر و دلتنگ، باز همه گفتند عادی نیستم اما هیچ کس نفهمید او رفته …
هیچ کس نفهمید غم از دست دادن دارم…
راستش این فصل هم
با این حال و هوای دلتنگ …
این رنگ زرد و گونه های تب دار نارنجی
عادی نیست …
شاید عاشق شده پاییز…
شاید سفر کرده دارد!!
راستش را بخواهی
این که میگویند پاییز فصل غمگینی است، فصل عشقهای از دست رفته، فصل دلتنگی، دلگیری…
یا اینکه میگویند بهار زیباترین فصل خداست، فصل عاشقانههای بی بدیع، اینها همهاش حرف است…
آدم اگر یک نفر را داشته باشد برای دوست داشتن در قعر زمستان هم از خوشی بال
می زند، اصلا نیازی ندارد به تابش خورشید که عشق خودش گرم است داغ است میسوزد و میسوزاند.
و برعکس…
امان از بی کسی!
جای خالی که باشد در زندگیش، در همان روزهای زیبای بهار هم غروبها دلش میگیرد و اشک میریزد
در همان روزهای تابستان، دما صد درجه هم که باشد سردش می شود و این سرما را با حرفهایش، با چشمهایش همه جا پخش می کند
راستش را بخواهی…
من فکر میکنم این فصل ها نیستند که برای خودشان تصمیم میگیرند؛
این آدمها هستند که با حضورشان، با جای خالیشان حال فصل ها را عوض
می کنند.
یعنی خلاصه بگویم عزیز من…
حال فصل ها به حال خودمان
بستگی دارد!!
یادت هست…؟
چند ماه پیش را میگویم
انتظار پاییز را میکشیدیم
برایش ذوق داشتیم
اکنون پاییز نفس های آخرش را میکشید
به همین زودی تمام شد
خیلی فکرها برایش داشتیم نه؟
خیلی خاطره ها خواستیم بسازیم که نشد…
خب تمام عمر همین است
فصل های مختلف زندگی میگذرد
تمام میشود
در آخر این تویی که خودت را تنها میابی
تنهای تنها میان اتفاقاتی که نیفتاد!
پس بخند
با تمام نداشته هایت برقص
در همین لحظه، در همین حالا
به حال خوبت وعده ی فلان فصل و فلان روز و فلان شخص را نده..
دلنوشته پاییزی عاشقانه
دمِ غروب های پاییز عجیب بی رحمند!
یکهو تمامِ نداشته هایت را روی قلبت آوار میکنند…
نداشتنِ چیزی که میخواهی اش درد دارد،
مخصوصاً اگر آن، نداشتنِ “تـو” باشد…
پاییزِ امسال هم که انگار،
مثل من عاشق شده است!
بی تاب است، آرام و قرار ندارد
بـلاتکلیفـی در تکِ تکِ
رفتارهایش موج میزند
گاه از سردیِ نگاهِ کسی چون تو،
چِنان یخ میزند که انگار هیچ وقت
گرم نخواهد شد
و گاه هم از حرفی، توجهی، مهری
قلبـش آنـچنـان داغ میشـود کـه
به تابستان میمانَد
من به پاییز مشکوکم
به باران های بی امان و سوز عجیبش
به سرمای مردد پشت زمستان مانده اش
به تمام ابری های گاه و بیگاه لعنت شده اش
من مشکوکم
به اتفاق افتادن تمام رفتن ها وسط برگ ریزان های مهر
و به شنیدن گریه های یک مردتنها وسط دلگیری های آذر
من به تمام پاییز مشکوکم
به جز به نبودنت
نبودنِ تویی که شک ندارم آبانی ترین رفتنی زمین بودی
برایت همچو پاییز بودم
که تمام دارایی ام را به پایت ریختم
و تو همان رهگذری بودی که حتی
صدای خرد شدنم را هم نشنیدی
?پاییز چقدر تودار است و مغرور…درست مثل بعضی ادمها…هر چه لباس گرم پوشید و رنگ عوض کرد حال و هوایش هنوز هم سرد است…هنوز هم ک روی دلش پا میذاری صدای خرده شیشه هایش میاد…زخم های کهنه رد پایشان پاک نمیشود فقط کمی کهنه تر از قبل….?
دلنوشته پاییزی کوتاه
مثل درخت باشید…
که در تهاجم پاییز…
هر چقدر برگهایش را از دست بدهد
باز روحِ زندگی را…
برای خودش نگه می دارد…
و عشق
پنهانی ترین
رازِ پاییز است …?
خوشبختی یعنی …❣️
بودن تو ❣️
به توان ابدیت …???❣️
مونالیزا بی لبخند
شیراز بی حافظیه
پاییز بی باران
دریاِ بی موج
همه را
تجسم کن
“من”
بی “تو”
همانقدر،
نچسب و دلگیرم . . .♥️
تو همون نارنگی کوچولوهایی
که اول پاییز میرسن و نوبرن !
دیدی چقد خوشگل و نارنجی ان؟!
همونقدر شیرین و دلچسبی،
همونقد بویِ پاییز میدی ??♥️
زمانی بود که
فکر می کردم
فقط باید به موسیقی شاد گوش کرد
و فقط باید بهار را دوست داشت
چون پاییز غم انگیز هست
اما حالا غم را هم دوست دارم و پاییز را نیز…
چون می دانم پایان غم های ما یک شادی بزرگ خواهد بود
دلنوشته پاییزی برای همسر
دوسِت دارم مثل آهنگی که هر دومون حفظیم مثل هوای بارونی، قدم زدن تو پاییز، چای بعد از خواب، بعد از چای، اولین آغوش، اولین بوسه، بغل گرمت تو هوای سرد، گریه از شادی، عطر تنت، عیدی بابا، دست پخت مامان، مثل من، مثل دیوونه ها …????????
یخ زدنم بهانه بود…!
دلم…
آغوش و دستان گرمت را میخواست…
وگرنه پاییز…
و این همه سرما…؟!?.. ?????
?
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم
چقدر دوستت دارم
هر بار که میپرسی، چقدر ؟!
.
با خودم فکر میکنم
دریا چطور حساب
موجهایش را نگه دارد ؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد ؟!
.
ابرها چه میدانند
چند قطره باریدهاند ؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است ؟!
و من چطور بگویم که
چقدر دوستت دارم …❤️.. ? ? ? ?
امروز در رگهایم خونِ تو جاریست
جریانی لطیف، ساده، و ابدی!
تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد
همسرم آن را به تو تقدیم میکنم عشقم
دلنوشته پاییزی غمگین
پاییز به دل مینشیند
نه برای رنگهای زیبایش
نه برای میوهها و بوی بارونش
پاییز مهری دارد که در هیچ فصلی نیست…
همیشه اینطور نمیمونه،
روزی
جایی
زمانی که هیچ فکرش رو هم نمیکنی،
این سختی ها تموم میشه
و میتونی از اول زندگی رو زندگی کنی،
و کنارِ تمومِ فصل ها، پاییز رو هم بغل بگیری..
مثل درخت باش
که در تهاجم پاییز و زمستان
هر چقدر برگهایش را از دست بدهد
باز روح زندگی را
برای بهار نگه میدارد …
پاییز همون فصلیه که بهت یاد میده
باید عاشق ریشه ها بشی
نه شکوفه ها
عاشقانهترین حالت پاییز اونجاست که جز گرفتن دستات، دلیل دیگهای برای قدم زدن ندارم …
متن عاشقانه پاییزی برای همسر
بد موقعی دیدمت!
وسطِ پاییز … زیرِ باران
اصلا محال بود
عاشقت نشوم …!
پاییز…
فصل دلگیری هاست
برای تو که دلگیر از منی
و برای من که دلم گیر توست…
خش خش …
صدای پای خزان است
یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند …
تقصیر تو نیست هرچه هست
زیر سر پاییز است که به
نسیمی عقل را میرباید تا دل
بی اگر و امایی تنگ تو شود …
آنجا را نمی دانم
اما اینجا بی تو
بدون آغوشت ،
خیابان به خیابان ،
برگ به برگ ،
پاییز به شدت دارد اتفاق می افتد …