متن و شعر کارت عروسی از شاملو، حافظ و فریدون مشیری باکلاس و خاص
انتخاب متن کارت عروسی یکی دغدغه عروس و داماد ها می باشند که می خواهند یک شعر یا متن زیبا را برای کارت عروسی خود انتخاب کنند اما امروزه دیگه دوره ی متن های طولانی گذشته سعی کنید از متن های کوتاه و پر مفهوم استفاده کنید اینجوری کارت عروسی شما شلوغ نمی شود و زیباتر است اما امروز در پارسی دی زیباترین متن ها در مورد متن کارت عروسی از شاملو؛ متن کارت عروسی حافظ؛ متن کارت عروسی از فریدون مشیری؛ متن کارت عروسی کوتاه و خاص را مشاهده کنید و از بین این متن ها جمله مورد نظر را انتخاب کنید.
متن کارت عروسی از شاملو
نفست
در دستهای خالی من
ترانه و سبزیست ?
بِه قولِ شاملو:
هرچه بیشتَر میبینَمت . .
احتیاجَم به دیدنت بیشتَر میشود✨??
ولی چشاش هنوزم
قشنگترین چیزیه که تو زندگیم دیدم?
هر کسی سزاوار یک نفر است که بتواند
به چشمهایش نگاه کند و بگوید: تو کافی
هستی. تو با تمام زخمهایت، بینقصی…
چون دوستت دارم
راهی پیدا خواهم کرد تا نور زندگی تو باشم
حتی اگر در تاریک ترین و دلگیرترین حال خود باشم
یادگاریم و خاطره اکنون. ــ
دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی…
تو تمیزی مثِ شبنم
مثِ صبح
تو مثِ مخملِ ابری
مثِ بویِ علفی
مثِ اون ململِ مه نازکی
اون ململِ مه که رو عطر علفا
مثلِ بلاتکلیفی
هاج وُ واج مونده مردد
میونِ موندن وُ رفتن
میونِ مرگ وُ حیات …
همه عمر را عاشق بوده ام.تو خود این را بهتر می دانی.اما هرگز عشقی چنین پرشور نداشته ام.عشقی که تنها هنر من،هنر کلام،در برابر آن بی رنگ می شود و لُنگ می اندازد.گرچه با وجود این،بهترین شعرهایم نام تو را دارند.
چه پیش آمده است؟آیا در این هنر ورزیده شده ام تا بتوانم آخرین شاهکار خود را هم به پای تو بریزم؟
نمی دانم.هرچه هست این است که خیالت لحظه ای آرامم نمی گذارد.مثل درختی که به سوی آفتاب قد می کشد همه وجودم دستی شده است و همه دستم خواهشی.خواهش تو…تو را خواستن و تو را طلب کردن.الهام آفرین،کلام آفرین و شادی آفرین.
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
متن کارت عروسی حافظ
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بُکُش چونان که تو دانی
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است / سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب / در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
حافظ شیرازی
پیشنهاد شعر کارت ها
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعشب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کُمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست / تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس / طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است / سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب / در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
«نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ مِیکده شادان و غزلخوان بروم»
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا
متن کارت عروسی از فریدون مشیری
بیمار خندههای توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی—در همه ذرات عالم، بوی عشقزندگی لبریز از آواز بود
نور عشق پاک او در جان ما
مرهم این جان سرگردان ما
تو کیستی که من این گونه بی تو بیتابم؟!
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونشز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونشبه مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونشغم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند
که غمهای دگر را کرد از این خانه بیرونش
هر روز میپرسی که: آیا دوستم داری؟
من، جای پاسخ بر نگاهت خیره میمانم
تو در نگاه من، چه میخوانی، نمیدانم
اما به جای من، تو پاسخ میدهی: آریما هر دو میدانیم
چشم و زبان، پنهان و پیدا، رازگویانند
و آنها که دل به یکدیگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته میدانند
ننوشته میخوانندمن «دوست دارم» را
پیوسته، در چشم تو میخوانم
ناگفته، میدانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمیپرسم
هرگز نمیپرسم که: آیا دوستم داری؟
قلب من و چشم تو میگوید به من: آری
بر ماسهها نوشتم :
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار
بر ماسهها نوشتی :
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکیست
اما به باد بسپار
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن
عشق تو میجوشد و بس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد!
با یادت سرمستم، ای نگار آسمانی
یادم کن تا هستم، ای امید زندگانی
متن کارت عروسی کوتاه و خاص
معشوقه به سامان شد
تا باد چنین بادا…
باهم برای هم تا همیشه
هر چه خوشبخت شدن میخواهد… من تو همان را دارم…
به آیین رسیده از نیاکان سور میگیریم
در آتش میشود روشن، هزاران آفتاب امشب
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
به این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر …
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد
بنام آنکه هستی را آفرید
خانه ای ساخته ایم سایبانش همه عشق
زیر پا فرش غرور و حصارش همه تکرار صفا
ما در این جمع لطیف
لطف دیدار تو را می طلبیم
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می دانی و هم ننوشته می خوانی
جان من و جان تو را هر دو بهم دوخت قضا
یک آن شد این عاشق شدن دینا همان یک لحظه بود…
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی ست،چرا که عشق
خود، فرداست
خود، همیشه است…
پایان هر رفتن رسیدن است
و ما اکنون به نقطهای رسیده ایم که آغاز یک رفتن است
در این آغاز همسفر ما باشید
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
شیرین کسی باش که فرهاد تو باشد
امروز عاشقانه های ما ابدی می شود
دست در دست هم تا اوج خوشبختی می رویم
به سنت عشث گرد هم می آییم
آنجا که دوست داشتن تنها کلام زندگیست
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند…
من تو را به هر زبانی که ترجمه کردم عشق شدی محفل عاشقانه امان با حضور شما دیدنیست
امشب دفتر تقویم عمرم را بدست عشقی ابدی خواهم داد
ای دوست تماشاگرمان باش
من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این شهر مبارک به سفر می نروممنم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
من از او گر بکشی جای دگر می نرومگر جهان بحر شود موج زند سرتاسر
من به جز جانب آن گنج گهر می نروممولانا
عاشقی یعنی
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل / که تو ای عشق همان پرسش بی زیراییقیصر امین پور
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
سعدی
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایهٔ سودا همه توهرچند بروی کار در مینگرم
امروز همه توئی و فردا همه تودیوان شمس مولانا
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو / ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو
من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو / هر که و هر کس همه تو ، این همه تو ، آن همه تو
حسین منزوی