شعر تبریک عید قربان کوتاه و زیبا از مولانا و حافظ | زیباترین شعر عید قربان

شعر تبریک عید قربان

عید قربان، عید بندگی و ایثار است. روزیست که انسان، با دل کندن از وابستگی ها، به خدا نزدیکتر می شود. در این روز بزرگ، با یاد حضرت ابراهیم (ع) و حضرت اسماعیل (ع)، عشق و ایمان در دلها زنده م یشود. این عید فرخنده را به شما و خانوادهی گرامیتان تبریک می گویم. امروز در پارسی دی بهترین شعر تبریک عید قربان کوتاه و زیبا از مولانا و حافظ | زیباترین شعر عید قربان را برای شما آورده ایم که می توانید برای کپشن و متن تبریک استفاده کنید.

همچنین ببینید: متن تبریک عید قربان کوتاه به دوستان، خانواده و عشقم

شعر تبریک عید قربان

روزی که به ” ذبح کوچکی ” شد تسلیم
خنجر نبرید در کفِ ابراهیم

اما تو که آمدی خدا عاشق شد
معشوق خدا شدی ، شدی ” ذبح عظیم “

ندا آمد که، ابراهیم، بشتاب
رسیده فرصت تعبیر آن خواب
به شوق جذبه عشق خداوند
برآ، از آب و رنگ مهر فرزند
اگر این شعله در پا تا سرت هست
کنون، یک امتحان دیگرت هست
مهیا شو طناب و تیغ بردار
رسالت را به دست عشق بسپار
صدا کن حلق اسماعیل خود را
به قربانگه ببر هابیل خود را
منای دوست قربانی پسندد
تو را آن سان که می دانی، پسندد
خلیل ما! رضای ما در این است
عبودیت به تسلیم و یقین است
ببین بر قد و بالای جوانت
مگر، نیکو برآید امتحانت
نفس در سینه افتاد از شماره
ملائک اشک ریزان در نظاره
پدر می بُرد فرزندش به مقتل
که امر دوست را سازد مسجّل
پدر آمیزه ای از اشک و لبخند
پسر تسلیم فرمان خداوند
منا بود و ذبیح و شوق تسلیم
ندا پیچید در جانِ براهیم
خلیلا عید قربانت مبارک
قبول امر و فرمانت مبارک
پذیرفتیم این قربانی ات را
پسندیدیم سرگردانی ات را
بر این ذبح عظیمت آفرین باد
شکوه عشق و تسلیمت چنین باد
خلیل الله ای معنای توحید
کنون تیغت گلوی نفس بُبرید
کنار خیمه هاجر در تب و تاب
که یا رب این دل شوریده دریاب
گلم اینک به دست باغبان است
مرا این فصل سبز امتحان است
اگرچه مادری درد آشنایم
خداوندا به تقدیرت رضایم
اگرچه می تپد در سینه ام دل
اگرچه امتحانم هست مشکل
خداوندا دلم آرام گردان
مده صبر مرا در دست شیطان
خدای عشق مزد عاشقی داد
برای دوست قربانی فرستاد
موحّد جز خدا در جان نبیند
در این آیینه جز جانان نبیند

متن شعر درباره عید قربان از مولانا
از جمادى مُردم و نامى شدم
وز نما مُردم، به حیوان بر زدم

مُردم از حیوانى و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کى ز مُردن کم شدم؟

حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک پرّ و سر

وز مَلَک هم بایدم جَستن ز جو
«کُلُّ شَیْءٍ هالِک إِلَّا وَجْهُهُ»

بار دیگر از مَلَک قُربان شوم
آنچه اندر وَهْم نآید آن شوم

مطالب پیشنهادی: اشعار مولانا درباره خداوند

متن شعر سعدی در مورد عید قربان
زلف او بر رخ چو جولان می کند
مشک را در شهر ارزان می کند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می کند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می کند
من همه قصد وصالش می کنم
وان ستمگر عزم هجران می کند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می کند
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می کند
از وفاها هر چه بتوان می کنم
وز جفاها هر چه نتوان می کند

ای خوشا وقتی که در دل ، عشق طغیان می کند
می کِشد هستی به میدان ، صحبت از جان میکند

می نهد انگشت حیرت بر دهانش کائنات
زانچه در تشویش مَسلخ ، دستِ ایمان میکند

می رود با پای سر تا سر نهد بر پای عشق
عاشق دلباخته اینگونه احسان میکند

می بَرد فرزند خود را زیر تیغ تیز خویش
بی چه و چون و چرا اجرای فرمان می کند

مستی دیدار دلدار است و سرمست از لقا
هر چه معشوقش بخواهد هر زمان ، آن میکند

می نهد گردن به زیر پای عهد بندگی
می رهد از بند و تَرک صحن زندان می کند

باد کبر و خودپرستی را نیارد در شمار
در هوای حضرت معشوق طوفان می کند

عید قربان شد و حاجی پی قربانی بود
در دلش محفل پرشور غزلخوانی بود

بعد رمی جمراتی که برائت می خواند
کینه اش در دل آن لشکر شیطانی بود

حال احرام و سبکباری و معراج منا
حاجی و منتظرش سفره ی مهمانی بود

شد الی الله مهاجر، و علی الله اجره
از منا تا در فردوس، چراغانی بود

حرمت شهر خدا آل ابی جهل شکست
قاتل آل نبی فرقه ی سفیانی بود

خورد حاجی به زمین و بغلش کرد خدا
تشنه جان داد، وَ در رحمت بارانی بود

آخرش پر زد و با هدیه ی این قربانی
آل منحوس سعود اول ویرانی بود

آمدی طبعم شکوفا شد … بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس از شوق ، بارانی مگر؟

آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روحِ رستاخیزیِ من! در تنم جانی مگر؟

آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟

خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند ، قرآنی مگر؟

خواستی گَرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟

شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحبخانه ئی ای خوب! مهمانی مگر؟

شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم ، نمی دانی مگر؟

آن قدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسِّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟

گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعل های روشن در زمستانی مگر؟

ما را خبری ز کوی جانان آمد
آرامشِ این دلِ پریشان آمد
قربانِ تو و عشق تو محبوبِ دلم
تبریک که روز عید قربان آمد

چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان
روح من از مدینه ست، خاک من ازخراسان
کیست برابر من ؟ آن سوی مشعر من
کشته ی آن نگاهم در شب عید قربان
سنگ بزن که در من آینه ای بروید
سنگ بزن که در من شور گرفته شیطان
نذر دلم کن امشب سلسله الذهب را
چیست به غیر زنجیر سلسله های عرفان
دف بزنید امشب، با دل من بچرخید
عقل بگو بچرخد، عشق بگو بچرخان
این تب لیله القدر یا تب عید اضحی ست
این شب عید فطر است یا شب عید قربان ؟

جان ، متاعی نیست در سودای عشق
سر ، چه ارزد تا نهی بر پای عشق

ای خوشا روزی که ناپیدا شود
قطره ای در دامن دریای عشق

بوسه تیزی به رگهای گلو
رقص دست و پا و تن ، همپای عشق

چشم ابراهیم بر چشم پسر
گردن و تیغ و تبِ فتوای عشق

عشق و عشق و عشق ، عالم پر ز عشق
ای فدای واژه زیبای عشق

بوی عطر ناب کاشان میدهد
خون سرخ کشته در صحرای عشق

در بیابان ، زندگانی باصفاست
با خیال خالص لیلای عشق

آتشی انداخته بر ملک جان
چشمهای روشن و شهلای عشق

می رسد روزی که دل رسوا شود
در میان جمع ناپیدای عشق

در مقام دوست ، فانی میشود
هر که گردد پیرو مولای عشق

هستی ام چون کاه از آغوش باد
کاش افتد بر کف دنیای عشق

شاعر: #عباس_دمیرچی
#به_رنگ_روشن_چشمت

عید قربان

مژده ای دل که عید قربان است
نفس خود ذبح کن که قرب آن است

کن نظر برجهان به دیده ی جان
این جهان جلوه گاه جانان است

بر خدا خواهی ار خلیل شوی
بگذر از هر چه که در امکان است

هر چه داری بدان ز حضرت دوست
این مرام همام خوبان است

گریه ی ابر را ببین بلبل!
خنده ی گل ز اشک باران است

بیت دل را نما ز بت خالی
قلب پاکیزه بیت رحمان است

اُمّتِ قانت است ابراهیم
وصف و مدحش بیان قرآن است

گشت حاضر سر پسر بِبُرد
امر، امر خدای سبحان است

دل بریدن ز میوه ی دل خود
سخت هست و به عاشق آسان است

قوچی آمد ز جنت الاعلی
ذبح شد عین نصّ فرقان است

تا بیاید ز نسل اسماعیل
آن که نامش در آیه مرجان است

او حسین است و زاده ی زهرا
نور چشمان شاه مردان است

او خلیل دیار کرب و بلاست
اکبرش اسمعیل دوران است

لاله سرخ دشت قلب «بشیر»
داغدار شه شهیدان است

ای به قربانت هرآنچه بود و هست…..
ای به یادت مستی مستان مست….
هستی عالم به دورت در طواف….
ای تو معبود هرآنچه حق پرست….
بسته این دنیا به گردن بندها….
غیر بند تو همه باید گسست….
نیستم من همچو ابراهیم دوست….
چون علایق را به پیشت دست بست….
ناتوانم ؛ من ضعیفم ؛ کوچکم……
گرد نافرمانی ات بر دل نشست….
شکوه دارم یارب از سستی نفس….
سرکشی ها دارد و گیرش به دست….
در جوانی پاکیم ده از کرم…..
تا نگشته عمر من پنجاه و شصت….

همچنین ببینید: مدل کیک گوسفند برای عید قربان 

شعر تبریک عید قربان کوتاه

شعر تبریک عید قربان

قربان شد آن که از خودی رَست
از بند تعلقات دل رَست
در عید خلیل، دلبر آمد
هر کس که گذشت از دل، خدا بَست

روزی ست که عشق می شود معنا
با تیغ یقین و ذبحِ هر دنیا
قربان شوی ار، خلیل می گردی
در کوی خدا، عزیز و بینا

عید قربان
یادآورِ لحظه ای ست
که انسان
عاشقانه از «من» گذشت
تا «ما»ی خدا را تجربه کند

در این روز
دل را قربانی کن
بر آستان نور
تا آسمان،
برایت جشن بگیرد

در عید خلیل، جان نکو باید شد
دل پاک تر از غبار خو باید شد
هر کس که گذشت از من و از دنیا
مهمان صفای دوست او باید شد

عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید
او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد

خوشا «ذی الحجه» روز عید قربان
شروع داستان عشق و ایمان
خواهی که تو را کعبه کند استقبال
مایی و منی را به منا قربان کن . .

در موعود نگاه زیبایت ، اسماعیل شده ام
که قربانی پشم های روشنت باشم
بگو کدام قربانگاه را برای آخرین نفسم برگزیده ای
ای خلیل من !

عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویر دل ما نعمت باران آمد

بندگی کن تاکه سلطانت کنند
تن رها کن تا همه جانت کنند
سر بنه در کف، برو در کوى دوست
تا چو اسماعیل، قربانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش
تا خلیل الله دورانت کنند

شعر در مورد عید قربان از مولانا

شعر در مورد عید قربان از مولانا

ای برادر! تو همه اندیشه ای
مابقی، خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمه ی گلخنی

قربانی شو! تا شوی همچو خلیل
جان بده، تا بگشاید حق سبیل

بر سر کوی تو، هر جان شود افشان رواست
ذره ای گر ز تو یابم، همه عالم نَرواست

یا:

این جان عاریت که به قربان تو دهم
زان به که در غرور جهان خاک ره شود

گَر نبُوَد عشق، نباشد قربانی
عشق بود جان فدای جانانی
هر که درین راه دهد جان خویش
همچو خلیل است، رهش آسمانی

ای عاشق! از این جهان گذر کن
همچون خلیل، سر به ذبح آور کن
در پیشِ دوست، سر که نهی با رضا
آیی به عید قربان، با صفا

ای دل، چو اسماعیل شو
بر خاک تسلیمِ خدا
شمشیر اگر هم برسد
گل ریزه ی عشق است و وفا

همچنین ببینید: اعمال روز و شب عید قربان

شعر عید قربان از حافظ

شعر عید قربان از حافظ

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در دل شب، نورِ جا دهد بیدار

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سرِ پیمانِ ما گذشت به پیمانه شد

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیم شب اهل درد، اثر دارد

ما را به حال خود بگذار ای ملامت افکن
ترک سرمشق کن و طرح نو از سر بزن

زیباترین شعر عید قربان

زیباترین شعر عید قربان

شوق دیدار قرار از دل ِ بیمار زدست
هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست

گفتمش خیز به پا موسم ِ حج ، چون دگران
خانه را سیر تماشا ، دلِ معشوقه پرست

تن سبک سر ، من و این راه چه دشوار و دراز
کی بلد هیچ مناسک که به دستور شده ست

دل شتابان، ز چه دشوار مبادا به هراس
پیچ و خم نیست، چه هموار نه بالاش نه پست

اول ِ کار به نیّت، که من اش خوب و روان
داند او حرف و سخن های من از روز الست

رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا
هر چه پیرایه رها، خویشتن از بوده و هست

لب به لبیک عجب حال و هوا از سر لطف
وقت رقص آمده میدان به سماعست به مست

این مقامی که نمازش به تو فرموده بجا
جای پا جای خلیل است که بت هاش شکست

هفت اگر سعی به هفتاد مبادا نرسی
نا امید از چه، به امید کمر باید بست

وقت ِ قربانی و تقصیر ، من از سینه برون
غرقه در خون ، تو به تیغ از سر پیمان نه گسست

بی نشان با دل خود خنده زنان گفت که هی !
دل اگر این ، ز تو صد بار دلم خسته و خستم

«شعر کوتاه در مورد عید قربان برای پیامک تبریک»

عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم
حاجیان اندر دیار کعبه گشتند مهمان
میزبان من بیا تا من که مهمانت شوم
عید قربان است و هر کی میدهد قربانی اش
آرزو دارم که قربانی قربانت شوم
عید روزه رفت و عید قربان، میرسد نوروز هم
روز نوروز میرسی تا سبزی خوانت شوم
باغبان از شوق گلبن میرود در خواب مست
گلشن باغم بیا تا مست مستانت شوم
دشت ها پر لاله و باغها پر سنبل شده
تا بکی خواهی که مجنون بیابانت شوم

عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم
حاجیان اندر دیار کعبه گشتند مهمان
میزبان من بیا تا من که مهمانت شوم
عید قربان است و هر کی میدهد قربانی اش
آرزو دارم که قربانی قربانت شوم
عید روزه رفت و عید قربان، میرسد نوروز هم
روز نوروز میرسی تا سبزی خوانت شوم
باغبان از شوق گلبن میرود در خواب مست
گلشن باغم بیا تا مست مستانت شوم
دشت ها پر لاله و باغها پر سنبل شده
تا بکی خواهی که مجنون بیابانت شوم

عید قربان آمدومن هم شدم قربانیت / گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر / این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت

عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است / ملت اسلام را امروز زیب و زیور است
حبّذا عیدى که سرخ از خون قربانى او / گونه اسلام و روى ملت پیغمبر است . .

عید است بیا بخانه ام قهر مباش / مغرور ترین دختر این شهر مباش !
قربان تو گردم همگی میخندند / عیدانه بده و تلخ چون زهر مباش

سخت سرگردان شدم بین خدا و یکنفر
کاش ابراهیم برگردد بیاید با تبر

یکنفر دارد خدایی می کند بر من ولی
نه خدایش می شود نامید او را نه بشر

با تمام سعی خود قصد هلاکم کرده و-
شک ندارم که برای کشتنم بسته کمر

کاش ابراهیم برگردد که قربانی کند
این دل سرگشته ی بیچاره را جای پسر

پیچکی بودم به دورش، او درختی پر غرور
هرچه پیچیدم به دورش بوده عمری بی ثمر

خواستم از او جدا باشم ولی دیدم نشد
می شود از او جدا شد؟ می توان آیا مگر؟

جان ، متاعی نیست در سودای عشق
سر ، چه ارزد تا نهی بر پای عشق

ای خوشا روزی که ناپیدا شود
قطره ای در دامن دریای عشق

بوسه تیزی به رگهای گلو
رقص دست و پا و تن ، همپای عشق

چشم ابراهیم بر چشم پسر
گردن و تیغ و تبِ فتوای عشق

عشق و عشق و عشق ، عالم پر ز عشق
ای فدای واژه زیبای عشق

بوی عطر ناب کاشان میدهد
خون سرخ کشته در صحرای عشق

در بیابان ، زندگانی باصفاست
با خیال خالص لیلای عشق

آتشی انداخته بر ملک جان
چشمهای روشن و شهلای عشق

می رسد روزی که دل رسوا شود
در میان جمع ناپیدای عشق

در مقام دوست ، فانی میشود
هر که گردد پیرو مولای عشق

هستی ام چون کاه از آغوش باد
کاش افتد بر کف دنیای عشق

🐑💐
ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد / عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول / رحمت واسعه حضرت سبحان آمد

عید قربان بر همگان مبارک باد🌺

عید قربان است یا عید عنایات خداست؟

عید عشق و عید ایثار و مناجات و دعاست

.

ذات حق با میهمانانش گرفته جشن عید

مرکز این جشن نورانی بیابان مِناست

به نام زیبایش💚🌾

🌾ماه ذی الحجه آمد و عیدهایش شد پدیدار
عید قربان اول و عید غدیر شد در انتظار

🌾عید قربان آمد و روح مرا به قربان گاه برد
تا شود قربانی مست نگاهت در میان بازار مراد

🌾عید قربان عید بی تابی دل هاست
عید قربان در سرای دلشدگان عتابی برپاست

🌾می گذری از دلبر و دلداده ی خود همچون باد
چه توانی گه از عشق اش بر کنی دل و همچون یاد

🌾ز خورشیدِ اَدَم زلف برگیری به مهر
در میان مُهر قلبش سر خم کنی به ذکر

🌾چشم همگان سیل اشک بود و
آسمان سروخرامان تو را رشک می برد

🌾ره به سوی وادی عاشقان بردی تو
که در این سرا هر قدم بهر ثواب بردی تو

🌾انگار مردم از در به راه شوخ طبعی وارد گشتند
چو گویند او را چه به قربانی دل باشد

🌾عشق و دل و جان را قربانی کنم من
که در نامگه نامداران هم قربان تو گردند

🌾چشم عاشقان تورا گرفت بهر عشق
داستان سیبِ حوا و ترنجِ زلیخا بود انگار

🌾بگذشت زمان قربانی من همچو روی ماه
قربان گه من قربانیِ من را به دلم سر باز زد

🌾جان بیمار مرا دگر تاب ز دوری تو نبود
ای خوش آن وقت که دل ز سراب عشق جوابی داشت

🌾عیدقربان عید قربانی تن و جان و دل گشت
خوبی ز بهر آسمانی ها همچون ره به سوی بهشت گشت

🌾مهر تو خواهم هر دم و هرسان
اخم تو کار مرا به کارزار برد به فغان

🌾در ره جان دادن و عشق هیچ کسم میل سخن نبود
هر کسی بهر گمان خود مرا به ترکه ی باور سوزاند

🌾گر تو خواهی همگان نیش بی اثر باشند
گربیایی جان را به شهادت در ره گمنامان هبه ی نور و کرم باشد.

🌾یار من باش و بدان سر به کویت دارم همه دم
مهر از کرم و مهر تو برندارم حتا به تقیه و انکار عدم

🌾عید قربان بر همه دوستان و عزیزان همراه مبارک