اشعار عاشقانه زمستانی

اشعار عاشقانه زمستانی

قلب برفی

به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم

متن کوتاه عاشقانه

برگ میرقصد و باد از غوغا،
سر بی تابی باران دارد
باغ من خستگی طولانی،
از تماشای زمستان دارد

سرود برفی گنجشککی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برد
دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برف‌های ناگهان مرد

دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی

اشعار کوتاه عاشقانه زمستانی

سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهنم تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها

دستهایم را بگیر، از زمستان دور شو…
غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو…

شعر قشنگ عاشقانه مخصوص زمستان

دستی که به انتظار دستانی بود
چشمی که نیازش لب خندانی بود
بیچاره‌ترین گدای این شهری که
در پیرهنم عجب زمستانی بود

برگ چشمم می‌نخوشد در زمستان فراقت
وین عجب کاندر زمستان برگ‌های تر بخوشد

متن عاشقانه زمستانی

دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، می‌دانی، که عالم را بخنداند

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی