دلنوشته درباره زمستان 1402 احساسی و عاشقانه و زیبا برای استوری

دلنوشته زمستان

دلنوشته زمستان

 

دلنوشته زمستان؛ زمستان یکی از فصل های بسیار زیبا و خاص از نعمت های خدا می باشد که همه زمین سفید پ.وش می شود و منظره های بسیار زیبایی را ایجاد می کند. در فصل زمستان به دلیل چشم انداز های زیبایی که ایجاد می شود همه را مشتاق گرفتن عکس و عکاسی می کند و شما می توانید از این لحظات زیبا برای خود لحظه های ماندگاری را ثبت کنید و از جمله های این پست استفاده کنید و برای استوری یا متن های خود قرار دهید. امروز در پارسی دی دلنوشته زمستان؛ دلنوشته زمستان جدید، دلنوشته زمستان عاشقانه، دلنوشته زمستان احساسی، دلنوشته زمستان زیبا، دلنوشته درباره زمستان؛ دلنوشته شروع زمستان، دلنوشته زمستان برای استوری را مشاهده کنید.

دلنوشته زمستان

دیشب به خودم گفتم :

شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی‌آید، از بهاری می‌آید که فرا می‌رسد …

گیاه به روزهای که رفته نمی‌اندیشد، به روزهایی می‌اندیشد که می آید، اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد …

چرا ما انسان‌ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم ؟!

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس

دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار

دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

دوباره باد بهاری همان نه گرم و نه سرد

دوباره آن وزش مِی‌خوش آن نسیم ملس

دوباره مزمزه‌ای از شراب کهنه‌ی عشق

دوباره جامی از آن تند تلخواره‌ی گس

دوباره هم سفری با تو تا حوالی وصل

دوباره طنطنه‌ی کاروان طنین جرس

نگویمت که بیامیز با من اما ‏ آه

بعیدتر منشین از حدود زمزمه رس

که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم

که با بسامدش این عمرها نیاید بس …

من اینجا که سرزمین حکمت است ایستاده ام

تا برخاستن خورشید را گواهی دهم

اینجا که سرزمین زمستان است ایستاده ام

تا یاد بهار را زنده نگه دارم

ایستاده ام تا از بودن و خوبی سخن بگویم

و یک تنه گواه حقیقت باشم.

با شاخه ی گل یخ

از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

نفسها ابر دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلورآگین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبارآلوده مهر و ماه

زمستان است.

دلنوشته زمستان جدید

دلنوشته زمستان جدید

?به نام خدا

⚪️✨ همچون دانه‌های برف

?✨ که با نشاط وشور وشوق

⚪️✨ ‌درآسمان عاشقی شناورند

?✨ روزگارتان سپید

⚪️✨ لحظه‌هایتان بکام

?✨ بهره و نصیبتان

⚪️✨ هماره عشق باد وعشق باد

⚪️✨امیدوارم در اولین روز زمستان

?✨قطار زندگیتون ?

⚪️✨از روی ریل خوشبختی عبور کنه

طبیعت، یک عاشق کامل واقعی است

چرا که هرگز خود را تکرار نمی‌کند

دو پاییز همرنگ، دو بهار همسان، دو تابستان همگون، دو زمستان مثل هم، هرگز، در تمام طول حیات انسان پیش نیامده است.

با من قهوه می‌نوشی؟

قدم با من

خیابان را؟

و دستانم به دستت

جان‌فشانی‌های باران را؟

اگر پاییز باشد

من

تو

باران

قهوه

موسیقی

چه کیفی می‌دهد این زیستن

خوش می‌نوازد روح انسان را.

ببین! من دوست دارم با تو باران را

جهان را

قهوه را

پاییز را

حتی زمستان را

کنارت راه رفتن در خیابان را

سفر را

آسمان را

خاک ایران را…

راه می‌روم و بغض می‌کنم

می‌خندم و بغض می‌کنم

کتاب می‌خوانم و بغض می‌کنم

حرف می‌زنم، کار می‌کنم، درس می‌خوانم، فیلم می‌بینم، موزیک گوش می‌کنم و بغض می‌کنم و زل می‌زنم به نقطه‌ای و گریه‌ می‌کنم و دستانم بی‌اختیار، مشت می‌شود و ابروانم گره می‌خورد و فرقی نمی‌کند کجا؟ چگونه؟ در چه حالتی و چرا؟

من بعد از هربار گریستن، به جریان ناگزیر زندگی بر می‌گردم اما خشم و اندوهی در من هست که با گذار زمان فروکش که نمی‌کند هیچ! شعله‌ور می‌شود و یکی از همین روزهاست که آنقدر بسوزم تا زمستان حوالی‌ام، بهار شود…

قوی بمان عزیزدلم!

و بخند،

و سبز بمان،

و امیدوار باش.

امیدوار به تابش نور از پسِ این تاریکی.

خورشید، خلاف وعده نمی‌کند هرگز،

و خداوند همیشه به موقع از راه می‌رسد.

نگرانی و هراس را از خودت دور کن و ایمان داشته‌باش که درست می‌شود همه چیز.

ایمان داشته‌باش به رسیدن بهارهای بعد از زمستان‌،

به طلوع خورشیدهای بعد از تاریکی،

و به آرامش‌های بعد از طوفان.

ایمان داشته‌باش.

که برای رسیدن به بکرترین مقصدها همیشه از دشوارترین مسیرها باید عبور کرد و می‌دانم که احتمالا این‌روزها تو در سختی بسیاری و بار اندوه غلیظی روی شانه‌های مهربان تو سنگینی می‌کند‌ و جهان در نگاه استیصال‌های گاه‌گاه تو، مانند بن‌بستی‌ست که در آن گیرافتاده‌ای. اما می‌دانم قوی هستی. می‌دانم چیزی حریف امید و اراده‌ی آدمیزاد و قدرت آفریننده‌ی هستی نخواهد شد.

ادامه بده عزیز دلم که روزهای خوبِ تو هم می‌رسند و پرنده‌ی شادی به درختانِ در انتظارِ بهار تو باز خواهد گشت.

تو را دعوت می‌کنم به عشق، به تصورات خوب، به آرامش…

و از کائنات، برای لبخندهای عمیق و چشم‌های آرام تو، قول می‌گیرم.

تا آن هنگام که ستارگان می‌درخشند،

جای نومیدی نیست

تا آن هنگام که شب‌ها بر برگ‌ها شبنم می‌نشانند

و آفتاب چهرهٔ صبح را زرّین می‌کند

جای نومیدی نیست.

هرچند که سیل اشک بر گونه‌ها روان شود.

وقتی تو آه می‌کشی، بادها آه می‌کشند

و زمستانْ غصه‌های خود را چون برف

بر گور برگ‌های پاییزی فرو می‌بارد.

امّا زمین بار دیگر زنده می‌شود

و سرنوشتِ تو از کائنات جدا نیست

پس همچنان در سیر و سفر باش

و اگر چندان شاد و سرخوش نیستی

نومید و دل‌شکسته نیز مباش.

انسان مانند زمین است!

برای رسیدن به خوشبختی باید سختی بکشد، زیرا اگر زمین سختی زمستان را نکشد، بهار نمی شود.

دلنوشته زمستان عاشقانه

دلنوشته زمستان عاشقانه

آغوشِ تو

برای زمستان من بس است

من زیرِ بارِ

هیچ بهاری نمی روم ☺️❤️

زمستان است دیگر

دل زمین به برف گرم است

دل من به تو☺️❤️

چله زمستان هم

حریف آغوش گرمت نمیشود ?❤️

بی تو با سردیِ بی رحم زمستان چه کنم ??

بگیر دست هایم را

تا زمستان

از حافظه ی انگشتانم پاک شود ??

مرد اگر بودم،

نبودنت را غروب‌هایِ زمستان

در قهوه‌خانه‌هایِ دوری

سیگار می‌کشیدم

نبودنت

دود می‌شد …

و می‌نشست رویِ بخارِ شیشه‌هایِ قهوه‌خانه

بعد تکیه می‌دادم به صندلی

چشم‌هایم را می‌بستم

و انگشتانم را

دورِ استکانِ کمر باریکِ چایِ داغ حلقه می‌کردم

تا بیشتر

از یادم بروی!

_

نامرد اگر بودم

نبودنت را

تا حالا باید

فراموش کرده باشم

مرد نیستم اما

نامرد هم نیستم

زنم

و نبودنت

پیرهنم شده است!

بیا و روی لحظه هایم نازل شو

و از عطر تنت مستانگی دلت را رقم بزن

و نگاهت را به شیدایی دستانم گره بزن

چه می شود؟

زمستان امسال اتفاق بیفتی؟ ?☺️?

زمستان بود

بوسه آتش زدیم

و … گرم شدیم ☺️?

چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد

ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد…

نبودنت کنارم

زمستان سختی ست ?

دلنوشته زمستان احساسی

دلنوشته زمستان

زمستان است دیگر برف را دوست دارم !

چون با برف میتوان آدمی ساخت

یک رنگ باشد …

چه سخاوتمند است پاییز، که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد…

من که خود زاده یِ سرمایِ شبِ دی ماهم

بی تو با سردیِ بی رحمِ زمستان

چه کنم ؟

زمستان خدا را می توان عمری تحمل کرد ولی سرمای انسان ها مرا از پای می اندازد !

زمستان خدا را می توان عمری تحمل کرد

ولی سرمای انسان ها مرا از پای می اندازد !

دلنوشته زمستان زیبا

دلنوشته زمستان زیبا

برخیز که میرود زمستان

بگشای درِ سـرای بـستان

برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه میکند گل افشان

بباف آغوشت را به آغوشم

زمستان سختی در راه است…

گاه سرمای زمستان روابط را تیره می کند…

این زمستان گویا غم پنهان دارد

که در این موعد سرد

عوض برف به چشمش نم باران دارد …

فصلی به نام زمستان بنظر من خاص تر از پاییز است…

دلنوشته درباره زمستان

دلنوشته درباره زمستان

خوب و بد هر چیزی بستگی به “حال دلت” دارد.

پاییز و زمستان با همه ی شب های طولانی و آسمان گرفته شان می توانند دلنشین ترین باشند و بهار و تابستان با آن همه گل و سرسبزی می توانند دلگیر باشند. جمعه ها میتواند بهترین روز هفته باشد و از کل هفته بیشتر خوش بگذرد. انقدر که خیال حوصله رفتن هم به سرمان نزند…

همه اینها بستگی به حال و هوایت دارد. اگر دلت خوش باشد؛ اگر آن که میخواهی را داشته باشی و یا کنار آن کسی باشی که میخواستی همه چیز و در همه وقت خوب است.

کاش حال دل مهربانتان خوش باشد. کاش همانی بشود که میخواهید. کاش زندگی کنید در قلب کسی که دوستش دارید.

بخت و اقبال مگر چیزی غیر از این است؟!

خدا کند خوشبخت ترین باشید…❤️?

You melt my longest winter.

تو طولانی ترین زمستانِ من رو ذوب می کنی.

اسفند، اردیبهشتی‌ترین حالتِ زمستان است…

از همان ماه های خوبِ خدا که جان می‌دهند برای دل را به خیابان زدن‌های بی‌هوا و قدم زدن‌های طولانی …

انگار تمامِ آدم‌ها، تن‌پوشی از مهربانی به تن کرده اند و لب‌های تمام عابران شهر، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است .

اسفند، به گرگ و میشِ صبح می‌مانَد،

به خورشیدی در آستانه‌ی طلوع،

و به رنگ‌های بنفش و سرد و بی روحی، در آستانه‌ی سبز شدن …

اسفند یعنی زمستان رفتنی‌ست ،

یعنی بهار، در راه است …

زمستان است و بی برگی

بیا ای بادِ نوروزم…

شالم را دورِ گردنم سه دور

می پیـچَم ..

زمستان

فصل اعدامِ بغض هاست!

‏دلم یک زمستان سخت میخواهد

یک برف، یک کولاک به وسعت تاریخ !

که ببارد

که ببارد

که ببارد

و تمام راهها بسته شود

و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی

دلنوشته شروع زمستان

دلنوشته شروع زمستان

چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد

ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد…

زمستان یعنی تو نباشی و من مراقب باشم یخ بغضم وا نشود

آدم برفی را دیده ای

هر سال بعد از رفتنِ

زمستان

از غمش آب میشود…

هر بار که میروی‌،

آدم برفی میشوم…

چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد

ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد…

سردتر از زمستان بود!

آن لحظه ای که گفتم دوستت دارم

اما گفتی مرسی…!

دلنوشته زمستان برای استوری

دلنوشته زمستان

خداوندگارِ من

زمستان را

محض بازار گرمی دست‌های تو آفرید..?

صبحِ زمستان بدونِ تو نمی چسبد! نه!

گرمِ آغوشِ تو باید بشوم یخ نکنم?

دست مرا محکم تر بگیر

لحظه هایمان را در آغوش بکش

رسالت این فصلِ سرد

این زمستان جز این نیست

گرم شویم از عشق

گرم شوم از تو ?

بوی عطرت که شنفتم به لبم جان آمد

منم آن گل که نچیدی

و زمستان آمد…

بے ‌تو هستم چون زمستان

خلق از من در عذاب …

چشم هایت مظهری از نورِ خورشیدند و من

چون زمینی یخ زده مشتاقِ دیدار توام

عزیزم !

زمستان میان مان ریش سفیدى ڪرده است

نمى آیى ؟!

از صبح‌های دور از تو نگویم ، که مانند است به شب !

که مانند است به اوجِ چله‌ی زمستان !

ابدی جان …

هر شب ، غمت در دل است و عشقت در سر …

و هر صبح ، عشقت در دل و خاطره‌ات در سر …!

طلوع کن صبحم را ، که عمری‌ست بی خورشید ،

روزهایم شب می‌شود و بی مهتاب ، شب‌هایم روز …!