شعر عاشقانه برای همسر و عشقم ?جذب کننده و دلبرانه + عکس نوشته
شما می توانید بجای جملات مختلف از شعر های زیبا برای ابزار احساسات خود استفاده کنید و به همسر و عشق خود بگوید چقدر دوستش دارید. این جمله و شعر ها می تواند از شاعر های معروف باشد یا یک سطر شعر زیبا که حال و هوای شما را توصیف می کند. امروز در پارسی دی بهترین و کامل ترین متن ها و جمله ها در مورد شعر عاشقانه برای همسر؛ شعر عاشقانه برای همسر کوتاه؛ شعر عاشقانه برای همسر از شاملو؛ شعر عاشقانه برای همسر دلبرانه؛ شعر عاشقانه برای همسر جذب کننده؛ دوبیتی عاشقانه برای همسر؛ شعر عاشقانه خاص برای همسر را مشاهده کنید.
شعر عاشقانه برای همسر
کاش یکی مثل شاملو اینجوری قلب آدمو لمس کنه:
قلب من به این امید میتپد که تو هستی
تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم
او را ببویم
او را ببوسم
او را در آغوش خود بفشارم و
او را احساس کنم …
.
برای “آدمها”
چه آنها که برایت “عزیزترند”
چه آنها که فقط “دوستند”
خاطره های “خوب” بساز
آنقدر برایشان “خوب” باش که اگر روزی هرچه بود “گذاشتی” و “رفتی”
در “کنج قلبشان” جایی برایت باشد
تا هر از گاهی بگویند: “کاش بود”
هر از گاهی دست دراز کنند و بخواهند “باشی”
هر از گاهی “دلتنگ” بودنت شوند
می دانم “سخت” است ولی تو “خوب باش”
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را
قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من
جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را
گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را
یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را
تا در تو نظر کردم، رسوای جهان گشتم
آری، همه رسوایی اوّل ز نظر خیزد!
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه بود
حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
خطاست حرف؛ چو لب را توان به بوسه گشود
گفته بودم که اگربوسه دهی توبه کنم که دگرباتو….این خطاهانکنم
بوسه دادی وچوبرخاست لبت ازلب من
توبه کردم که دگرتوبه بیجانکنم✨!
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
پرسید کسی منزل آن مهرگسل
گفتم که: دل من است او را منزل
گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او
پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل
از روی مهر با من دل خسته یار شو
پاییز شب های دلم را بهار شو…
مثل نفس هایم دوستت دارم
همانقدر بی اختیار
همانقدر تا پای جان
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است اینمن میشناسم این دل مجنون خویش را
پندش دگر مگوی که بیحاصل است اینجز بند نیست چارهی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز، عجب عاقل است اینگفتم طبیب این دل بیمار آمدهست
ای وای بر من و دل من، قاتل است اینمنت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است ایناشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است اینپندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقهام من و بر ساحل است این●هوشنگ ابتهاج
اولین بار که تو را دیدم
زخمی داشتی
که از دیگری بود.
من تو را
با زخمهایت دوست داشتم
شعر عاشقانه برای همسر کوتاه
اما نهان برای تو پر میزند دلم …
دلم بدون تو غمگین و
با تو افسرده استچه کردهای
که ز بود و نبودت آزرده است
چقدر عشق چیز غریبیست عزالدین، چقدر آدم را زخمی و بیدفاع میکند.
نیلوفر رویید،
ساقهاش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانهی خوابم گشودم:
نیلوفر به همه زندگیام پیچیده بود.
در رگهایش، من بودم که میدویدم.
هستیاش در من ریشه داشت،
همه من بود.
کدامین باد بیپروا
دانهی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟-سهراب سپهری
دل از من بردی ای دلبر به فن آهستهآهسته
تهی کردی مرا از خویشتن آهستهآهسته
چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من
مرا آزاد کرد از بودِ من آهستهآهسته
-فیض کاشانی
تو میگذری ، زمان میگذرد، چه کنم با دلی که توان ازتو گذشتنش نیست ..
گفته بودم بی تو میمیرد دلم ، اما نمرد
زنده ماند اری ولی دیگر برایم دل نشد
چه جالب است
ناز را می کشیم،آه را می کشیم،انتظار را می کشیم،فریاد را می کشیم،درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال، آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم !
از هر آنچه آزارمان میدهد …
بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود ❤️
ای لحظه ناب ازل، آیینه دیدار تو
سر شکوه هر غزل، مضمون بی تکرار تو
شیرین ترین رویای من؛ لیلا ترین خواب منی!
ای با خیال دیدنت من خفته و بیدار تو…
شعر عاشقانه برای همسر از شاملو
تو را صدا کردم
در تاریکترین شبها
دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم
به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش
به خواب رفتم
و لبخندِ آنزمانیام را
بازیافتم.
تو را برگزیدهام
رَغمارَغمِ بیداد.
گفتی دوستت میدارم
و قاعده
دیگر شد.
ببخش باران !! تو هی میباری
و ما هی شسته نمی شویم …
خوشا پرکشیدن، خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
از قول شاملو … و عشق، عشق میآفریند …
زندگی من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت، راه دِهشتناک جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذر نیکی می پاشند…
?مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!
(شاملو )
حضورت بهشتی است که گریز از جهنم را توجیه میکند،
دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همه گناهان و دروغ شسته شوم
احمد شاملو
دوستت می دارم بی آنکه بخواهمت..
سالگشتگی ست این
که به خود در پیچی اَبروار
بغُری بی آنکه بباری؟سالگشتگی ست این
که بخواهیَش
بی این که بیفشاریَشسالگشتگی ست این؟
خواستنش
تمنای هر رگ
بی آنکه در میان باشد
خواهشی حتی؟نهایت عاشقی ست این؟
آن وعده ی دیدارِ در فراسویِ پیکرها؟
شما بهش میگید«دوستت دارم» ولی غسان کنفانی میگه:
«تو
اما وارد رگ هایم شدی،
و همه چیز تمام شد..
و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم!»
همینقدر قشنگ و مبتلا.?
شعر عاشقانه برای همسر دلبرانه
فرقی ندارد
دریایی که
تو در ساحل اش قدم زدی
یا لیوان آبی که
از آن نوشیدی
من آنقدر به تو تشنه ام
که همین حالا
می توانم
در هر کدام از این ها
غرق شوم!!
خط ز رخسار تو هرچند قیامت انگیخت
چشم مستت به همان خواب گران است که بود
دل ما با تو چنان است که خود می دانی
گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود
گرچه نگذاشت اثر عشق تو از نام و نشان
دل ز داغت به همان مهر و نشان است که بود
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام
تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
میتوان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمهٔ گیسوی سمنسای توام
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرتزدهٔ صورت زیبای توام
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریدهدل از لعل شکرخای توام
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟
اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
شاید دلکت روی مرا دید پسندید
کار دل من بین که رسیدست به شایددر دل بنشستی تو از آن لحظه ی دیدار
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
.
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
.
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
چون نام رویت میبرم دل میرود والله ز جا
.
کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا
جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز ?
من میخوام تو همونی باشی که قراره ریز به ریز جزئیات اخلاقیشو بهتر از خودش بلد باشم. میخوام همونی باشی که از روزم براش میگم، همونی که مشکلات کنارش دورترین جا از منن، همونی که هر بار میبینمش چشمام برق بزنه و براش قصه ی سرد روزای نبودنشو بگم. من میخوام تو همونی باشی که قراره بمونه؛ قراره هر صبح پلکاش بوسه های منو ببینه؛ میخوام همونی باشی که بدون ترس هر چی عشق توی وجودم پنهون کردم به پاش بریزم و بدونم که قدرشو میدونه. خدا تو رو برای من نگهت داره محبوب ماه چشمون من؛”
دوبیتی عاشقانه برای همسر
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منیدر من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
آمدی تا ابد در قلب متن باشی
ماهی من شدی من حوض نقاشی
مَن باشم و وِی باشد و مِی باشد و نِی…
کِی باشد و کِی باشد و کِی باشد و کِی…
من آزمودم مدتی
بیتو ندارم لذتی
کِی عُمر را لذت بُوَد
بیمِلْحِ بیپایان تو؟تلخی ز تو شیرین شود
کفر و ضلالت دین شود
خارِ خَسَکْ نسرین شود
صد جان فدای جان تو
به انگشتهایت بگو
لبهای مراببوسند
به انگشتهایت بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام قدم زدن دراین شب گرم
حالت راخوب میکند
گل من گاهی نفس عمیق بکش
ونگذارتنم ازحسودی بمیرد
من دربارهى تو به آنها نگفتم،
اما تو را دیدهاند که در چشمانم زندگی میکنی…
من دربارهى تو به آنها نگفتم،
اما تو را در کلمات نوشته شدهام دیدهاند…عطر عشق، نمىتواند پنهان بماند…
“تقدیر من این بود که در بند تو باشم”
“دیوانه ی دیوانه ی لبخند تو باشم”“چنگیزترین نادر من باشی و من هم”
“ای نادره ی شهر، سمرقند تو باشم”“تو نقشه بریزی که چطور مال تو باشم”
“من عاشق این حیله و ترفند تو باشم”“ای کاش که مانند مه صبح بهاری”
“پیچیده در آغوش دماوند تو باشم”“انگشت نمایی و جنون و غم و… کم بود؟!”
“دیگر چه کنم تا که خوشایند تو باشم؟!”
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست؛ نه چنگیز، نه تاتار!
چون شب گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل اید??
گفته بودم به خودم تا که هوایت نکنم
تا به کی از غمِ تو خنده ی راحت نکنم؟تو مگر فکرِ منِ خسته ی تنها بودی؟
که من از خاطره ی نم زده پاکت نکنمکم نشد بعدِ تو دلداده برایم اما؛
قول دادم به خیالِ تو خیانت نکنمخسته ام از غم و دردی که دلیلش بودی
قلم از دل نزنم عشق حکایت نکنمانتظارت نکشم چشم ندوزم بر در
ولی از خواستنت حس نِدامت نکنمآه از این دل که حریفی ست قَدَر بر عقلم
شود آیا که به یادِ تو قیامت نکنم؟همه ی حرف غزل مصرع پایانی بود
کاش بودی که دلم خوش به خیالت نکنم…
شعر عاشقانه خاص
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سُر نخوری
که گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم
عاشق تــوام !
بوسه هایت مرگ را به تاخیر می اندازد
مرا ببوس❤️
تو اگر باشے و من باشم و باران باشد
به بغل میڪشمت گر چه خیابان باشد
?
هوس بوسه به لبهاے تو وقتے آید
مشڪلےنیست درآن کوچه نگهبان باشد
?
لب تو باشد و من باشم و اے واے خدا
گنه بوسه زدن گردن شیطان باشد
?
گونه ات معدن و من در پے استخراجش
نمڪش حیف که در حصر نمکدان باشد
?
باز باران به دلم شور جوانے بخشید
“نم باران و تو” ایڪاش ، فراوان باشد
☔
راستےهرچه که شدبین من وتو رازست
راز دارے صفت فرد مسلمان باشد
?
من فقط عاشقم و هیچ ندارم ایمان
از خدا نیست نهان ،از تو چه پنهان باشد…
یک دم بیا با عاشقان دستی بچرخان و برو
چرخی بزن، مستی نما، دل را بشوران و برو
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارمچه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارمنه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهم تو را دوست دارمسلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارمبیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارمجهان یک دهان شد همآواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
تو را دوست دارم
و می دانم
بوسیدن رویِ تو
مثال بوسیدن تصویر ماه
بر زلالیِ رودخانه ای عمیق است
هراس مردنش بیش
لذت بوسیدنش بیش تر.
اگر درمان تویی دردم فزون باد
وگر معشوقه ای سهمم جنون باد
آمدی جانم به قربانت صفا آورده ای
درد بی درمان قلبم را دوا آورده ایدور از روی چوماهت خانه غم بود دل
غمگسارم گشتی و با خود شفا آورده ایبا خودم گفتم اگر آیی سخن ها گویمت
چون بگویم چون لبی پر مدعا آورده ایروز و شبها را به امید لقایت بوده ام
وعده ها دادی مرا حالا وفا آورده ایبا خودم گفتم ملک ایام هجران شد تمام
آمدی خوش آمدی جانی مرا آورده ای
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شایدعشقشمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا
نمیشود