دلنوشته خسته ام از زندگی و همه چیز با غصه های بیشمار + عکس نوشته
بعضی اوقات و روز ها از زندگی و آدم ها خسته می شوید و دلتون از رفتار و حرف های آدما می گیرد و دوست دارید با متن ها و دلنوشته های خود احساس و حرف خود را به دیگران برسانید. اما امروز در پارسی دی دلنوشته خسته ام از زندگی؛ دلنوشته خسته ام از زندگی با غصه های بیشمار؛ دلنوشته خسته ام از همه چیز؛ خسته ام اما تحمل میکنم؛ خسته ام از خودم را می توانید مشاهده کنید.
دلنوشته خسته ام از زندگی
از تایم غذا خوردنت که می گذره
دیگه گشنه ات نیست…
از تایم خوابت که می گذره،
دیگه خوابت نمیاد…
این و گفتم بدونی از تایم هر چی بگذره
از دهن میُفته…
دیگه اون حس اولیه نیست…
دلخور خوابیدن
میتونه بدترین اتفاق ممکن، تو دنیا باشه،
لطفا اینکارو با هیچکس نکنید..
همیشه بر آن بودم که دلی نشکنم،
اما وقتی به خودم می نگرم
تکه تکه ام!
نه خوشحالم نه ناراحت،
فقط از همه چیز خسته ام…
خیلی ام خوب نباشید،
ما بودیم فایده نداشت…
هر آدمی با رفتنش یه تیکه از ما رو می بره،
یه بار ذوقمونو، یه بار اعتمادمونو،
یه بارم خوشحالیمونو،
امیدوارم کسی با رفتنش روحتونو نبره…
خدا که می دانست؟!!!
نمی دانست…
هیچکس نمی فهمه بعضیا
چه دردی رو تحمل می کنن
تا صبور و آروم به نظر بیان…
زندگی اونجایی سخت شدکه؛
تو حموم به جای آواز خوندن رفتیم تو فکر…(:
یه نکته کوچیک بگم و برم:
بی توجهی اگه “عمدا” باشه توجه محسوب میشه.
روزهایِ دیگری خواهد آمد رسید؛
چیزهایِ بهتری خواهد آمد؛
صداهایِ دیگری شنیده خواهد شد؛
تو هم خواهی خندید؛
خواهی خندید؛
تو هم خواهی خندید؛
می دانم…
خیلی خسته ام، برام مهم نیست چی میشه.
فقط می خوام آروم چشمامو ببندم و برای همیشه بخوابم
یه خواب عمیق بدون استرس، بدون ترس بخوابم
و دیگه هیچ وقت بیدار نشم(:
از هر آجری دیوار نمیشه!
اینو وقتی تکیه بدید می فهمید!
ولی منو بابت تموم وقتایی که عصبانی بودم و باهات
بد رفتار کردم ببخش…
من واقعا دوست دارم…
دست خودم نیست خیلی از اعتمادم سو استفاده شده.
تو بمون برام و تحمل کن اخلاقای بدمو…
سختی های این دنیا به من یاد داد
که برای انسان های اشتباه زندگیم،
آدم خوبی نباشم!
کاش همینی بشه که صائب تبریزی میگه: «آرامش است؛ عاقبت اضطراب ها..»
خدایا…
هیچ آدمی رو نذار بیشتر از سنش
احساس خستگی تو فکرش باشه…:)
مرده ها بیشتر از زنده ها گل می گیرند،
چون پشیمونی قوی تر از قدر شناسیه…!
واسه تکتک لحظههایی که میتونستی مثل خودشون جواب بدی، دل بشکنی و بهشون بدی کنی، ولی نکردی، به خودت افتخار کن؛
بقیه فکر کردن سکوت کردی چون جوابی نداشتی، اما تو سکوت کردی چون نمیتونی مثل اون آدما باشی.
بحث، بحثِ اصالت و ریشهست…
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من،
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت…
یادمون میمونه که کی حواسش بهمون بود و دستمون رو گرفت…
و ناگهان دلت می گیرد…
از فاصله ی بین آنچه که میخواستی و
آنچه که هستی…
یه وقتایی حس می کنی
بیشتر از عمرت دیدی،
بیشتر از عمرت حس کردی،
بیشتراز عمرت شکستی،
زودبزرگ شدی،زود پیر شدی:)
یه نوشته دیدم که گفته بود:
دیگر نمیفهمم قوی ام یا بی حس…
عین حقیقته:)
بَد هیچکس رو نخواین
چراغ هرکس خاموش شه
چراغ شما پر نور تر نمیشه …
درد تو به درد هیچکسی نمیخوره…
پیش خودت نگهش دار…
از همدیگه آدم ایده آل بسازید…
دوره تعویض آدم هاعوض شده!
آدم ایده آل پیدا کردنی نیست، ساختنیه…
یه جا نوشته بود:
زمانی پخته میشی که میفهمی نیازی نیست به هرچیزی
واکنش نشون بدی، یا به هر حرفی جواب بدی…
و چقدر درست(:
گاهی نه آشنا دردت را میفهمد
نه حتی صمیمی ترین دوست
گاهی باید تنهایی,درد رافهمید
تنهایی,خلوت کرد
تنهایی ,آرام شد
وتنها خدا میداند
چه میگذرد در دلت …
از همدیگه آدم ایده آل بسازید…
دوره تعویض آدم هاعوض شده!
آدم ایده آل پیدا کردنی نیست، ساختنیه…
از دید بقیه روی پاهام ایستادم،
حالم خوبه و واقعا قوی ام.
اما حقیقت اینه که خسته ام.
تیکه تیکه شدم، میخوام فرار کنم،
می خوام برم و ناپدید شم…
شاید کمی گ.رون تموم بشه ولی…
شناخت آدما با ارزش ترین تجربه ی دنیاست…
هر کیو می بینم حال خوبشو
یه جا گم کرده…
رها کردن آدما درست از جایی شروع میشه که…
قبلش یه مدت طولانی تمام زورتو زدی که هر طور شده
اونا رو کنار خودت داشته باشی…
ولی نه تنها بی نتیجه بود، بلکه لابه لای این دست و پا زدنا
و نرسیدنا، میبینی حتی خودتم از یاد برده بودی…
یکی از قشنگترین شعرهایی که خوندم،واسه سعید صاحب علم بود که راجب کارما خیلی قشنگ توضیح میده:
«دل شکستی و کسی نیست بگوید این غم،
بومرنگ است! شبی سوی تو بر میگردد!»
دلنوشته خسته ام از زندگی با غصه های بیشمار
هر شب برایم ثابت می شود
جز خدا کسی را ندارم…
دقیقا اونجاییم که محمد یغمایی میگه:
نشسته ام وسط زندگی…
صبور،غمگین،امیدوار، خسته
و ادامه دهنده و ادامه دهنده…
بزرگترین نشانه تنهایی این است که
آنهایی که در کنار تو هستند،
نمی دانند بر تو چه میگذرد…
کسی که در تاریکی با ما نیست،
هنگام طلوع هم به او نیازی نیست…
یه وقتایی هم نمیشه دیگه،
چه میشه کرد…
دقیقا اونجام که هوشنگ ابتهاج میگه:
نمیدانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد…
چون بیش از حد صبوری، گمان کردند که
هیچ چیز را حس نمی کنی…
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده..
سال هاست منتظر آمدن روزهای بهترم
ولی نمیدانم چرا هنوز هم دیروز ها بهترند…
نه وقت برای غصه خوردن برای گذشته ام رو دارم، نه حوصله برای ترس از آینده، هر چی شده حتما باید میشده، هر چی هم قراره بشه، میشه، ترجیح میدم فقط زندگی کنم. فقط زندگی، همین.
حالم اونجوریه که نامجو می گه:
جهان مرا مه گرفته سراسر…
من با این جمله زندگی می کنم:
زور خدا از همه بیشتره…
می گفت: سخت ترین بخش خودشناسی
رو به رو شدن با زخم هاییه که نقشی تو
به وجود اومدنشون نداشتی،
اما مسئولیت ترمیم کردنشون با توئه…
به قول شاعر که می گفت:
ز بس خندیدم و پنهان نمودم راز خود را،
کسی باور ندارد در دلم دریای درد است:)
مهربونترین قلب ها
تو سینه ی عصبی ترین آدم هاست!
قدرشونو بدونید…
خیلی فرق هست بین کسی که
از سادگی چیزی رو به روتون نمیاره
تا کسی که بخاطر اینکه
حرمتتون رو نگه داره چیزی نمیگه…
خلاصه فکر نکنید زرنگید…
بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت،
باقی عمر
هر چه باداباد…
نمی دانند…
قرار هم نیست بدانند!
که چه چیزهایی را تحمل کردیم
تا هم چیز آرام باقی بماند…:)
جا داره همینجوری که دارین گند میزنین
تو رابطه هاتون بهتون بگم، خیلی
پیش نمیاد یکی دوستون داشته باشه ها
حواستون باشه:)
درس هایی که از زندگی گرفتم:
هیچ میزانی از عشق، تاثیری در موندن آدما نداره.
هیچ میزانی از زیبایی، تاثیری در خوشبختی نداره.
هیچ میزانی از اضطراب تاثیری در اتفاقات آینده نداره…
باور کنید همه آدمها نمی آیند که تا ابد بمانند،
اصلا رسالت یک سری از آدمها این است بیایند،
عادتت دهند و وابسته ات کنند به خودشان،
به حرف زدنشان و حتی به نفس هایشان،
بعد بدون هیچ دلیل و توضیحی بروند…
بروند تا مردن و دم نزدن را به شما یاد بدهند،
بروند تا بفهمید همیشه آنطور که میخواهیم و انتظار داریم پیش نمیرود…
یک سری آدمها هستند از دور که میبینی، میفهمی این آدم قرار است بشود درسِ زندگی
نه فردِ زندگی….
دل نبندید به اینها،
دل بستن به آنها شاید جذاب به نظر برسد
ولی دل کندن از آنها جان کندن محض است…
می دونم نمی خوای اینو بشنوی :
ولی آدما به تو وفادار نیستن به نیازاشون وفادارن،
وقتی نیازاشون تغییر کنه، وفاداریشونم تغییر می کنه…
وقتی کسی رو از خوب بودن خسته کردی،
دیگه حق نداری
کم محلیاش رو پای بد بودنش بذاری….
خدایا دلت از چی گرفته که انقدر…
نشدن ها و نرسیدن های زندگیمون زیاد شده ؟!
دلتو با ما صاف کن قربونت برم، ما که غیر تو کسی رو نداریم…
برای توصیف حالم؛
همین یک جمله کافیست:
خنده هایم درد می کند…
دلنوشته خسته ام از همه چیز
دلتنگـــی مثل کوفتگی تصادفه…!!
اولش بدنت گرمه و حالیت نیست،
یه دفعه دردش شروع میشه
و تازه می فهمی چی به سرت اومده…
می گفت که: من توی زندگیم خوشحالی آدمایی
برام مهم بود که نمیدونستم
خوشحالی من باعث ناراحتیشون میشه…
از بعضی اتفاقا که عبور کنی،
دیگه هیچ چیز نه اونقدر سخته، نه اونقدر قشنگ…
دلم گریه می خواهد، نه از این گریه های یواشکی، پنهانی، مخفی، خفه….
شب و نیمه شب اشک ریختن در سکوت نه! دلم هق هق می خواهد….
بلند بلند آنقدر بلند که صدایش به گوش خدا برسد،
فقط کاش برای لحظه ای همه دنیا کر می شد و من بلند بلند گریه می کردم…
بغض خفه ام کرده این روز ها، خدایا لحظه ای گوش های دنیا را بگیر می خواهم گریه کنم…
هر آدمی بالاخره یه روزی دست میکشه
از توضیح دادن ، از ثابت کردن خودش ،
از تلاش برای نگه داشتن دیگران
هر آدمی بالاخره یه روز
عمیقا خسته میشه 🙂
می گفت: شاید ما هم اگه سختی کمتری می کشیدیم
اعصاب آروم تری داشتیم…!
چقدر حق آخه 🙂
وقتی کسی طوری باهات رفتار می کنه
که انگار براش بی اهمیتی،
یه لطفی در حق خودت کن…
باورش کن…
من همیشه به همه می گم: آدم نمیمیره که،
تحمل کن اینم تموم میشه…
ولی دروغ می گم، آدم میمیره…
هر بار یه کوچولو می میره…
خطاب به تمام خستگان جهان؛
باشد که اشک بعدی شما، اشک شوق باشد…
از آدمی که دلی باهاش رفتار کردی و
دیدی باهات با سیاست رفتار کرد.
فاصله بگیر..
درسته که می گن: صبر کن درست می شه!
اما به قول هوشنگ ابتهاج:
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری،
این صبر که من می کنم، افشردن جان است…
بیادت آرزو کردم؛که چشمانت اگر تَر شد،به شوق آرزو باشد نه تکرارِ غمِ دیروز…
گاهی وقتها تشکر کردن از خدا
فقط گفتن کلمه ی خدایا شکرت نیست
گاهی وقتها برای تشکر از خداباید کاری کرد
گلی را هدیه داد …
دلی را شاد کرد … :)❤
منطق من اینجوریه که:
چیزی که احتمال میدی بعدها خراب شه
خودت یه لگد بزن بهش و خرابش کن
اینجوری رو سرت هم آ.وار نمیشه:)
خسته ام اما تحمل میکنم
گرم است دلم
به دوست داشتنت…
شبیهی به هر چیزی که زیباست
به هر چیزی که دل آدم را می برد
فرقی ندارد
چه روزی
از چه فصلی…
تو عجیب شبیهی به زندگی…
از تو بهتر؟ تا دلت بخواهد از تو بهتر آمد
نه اینکه تو بهترین بوده باشی
آنقدر آمدند که تو بینشان گم بودی
اما مهم دل است
این دل پایش را کرده در یک کفش
میگوید الا و بلا فقط تو
وگرنه به عقل و منطق باشد که تو گمی
من هم که همیشه دنباله رو دل بودم …
برایم دلنشینی،
دلبری،
آنقدر دلخواهی
که من حتی در آغوش تو، دلتنگ توام گاهی…
شما یک آهنربای زنده هستید!
هر چیزی که در زندگی به سمتتان میآید، به طرز شگفتانگیزی با افکارِ غالبتان هماهنگ است.
هر چیزی که دائما به آن فکر کنید؛ جذب خواهید کرد.
در ابریشم عادت،آسوده بودم
تو با حالِ
پروانهی من
چه کردی؟!
در سر من چیزی نیست
به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگین است و فروافتاده!
گاهى حرف دلت
فقط یک توست
یک تویى که دواى همه دردهاست
بیرون ز تو نیست آنچه میخواسته ام
فهرست تمام آرزو های منی!
بسیار سخن بود نگفتیم و گذشتیم…✨
دیدمت ای نقش رؤیا دیدمت
ای دهانِ آرزو بوسیدمتآرزوی روی خوبت داشتم
بیش از آن خوبی که می پنداشتم
من فکر می کردم عادت کردم،
اما بعد از هر یادآوری بیشتر از قبل
درد کشیدم، خیلی بیشتر…
آدمی که داد می زنه، دعوا میکنه، گریه می کنه،
نمی خواد بره! می خواد یه چیزایی رو حل کنه
وگرنه بخواد بره، سکوت می کنه و میره…:)
اگه یکی رو دوست دارین!
توی عصبی بودنشم دوستش داشته باشین
توی بدحالیشم دوستش داشته باشین.
وقتی هم داره می شکنه و پر از انرژی منفی
دوستش داشته باشین.
وگرنه حال که خوب باشه!
همه مهربونن و آدمو دوست دارن….
گاهی خُرد شدن استخوان هایم را
زیر بار زندگی نکردن هایم ،حس می کنم…
اما من هیچ وقت خیلی قوی نبودم،حتی
یه جاهایی دل نازک تر و لوس تر از خیلی هاتون بودم.اما
چون میدونستم نمیتونم روی هیچکس حسا.ب باز کنم خیلی جاها وانمود کردم همه چی اوکیه و اصلا ناراحت نیستم…
خسته ام از خودم
واژه ها ممکنه دروغ بگن اما،
رفتارها همیشه واقعیت رو نشون میدن…
می خواستم بهت بگم که به جز تو
از همه نا امید شدم و از همه می ترسم؛
ولی قبل از اینکه به تو بگم تو ام منو نا امید کردی:)
خدایا ببین..
واست چایی هم ریختم 🙂
بیا دو دقیقه پای حرفام بشین، ببین چمه قربونت…
هیچکس بلد نیست مثل تو مهربونی کنه:)
خودت بغلم کن…
اینکه تظاهر کنی حالت خوبه، در حالی
که تو سکوت داری رنج می کشی
اصلا آسون نیست…
می خوام تبدیل بشم به یه نبودن طولانی؛
اسمم بیاد بگن: اون؟
خیلی وقته ازش خبری نیست
معلوم نیست کجاست؟
نوشته بود:
یه جاهایی باید خبر خوبتو تو دل خودت نگه داری.
همه از ته دل واست خوشحال نیستن…
اینو صد دفعه دیگه واسه خودت بخون…
هر وقت تونستی موقع عصبانیت
هر حرفی رو نزنی و دل کسی رو نشکونی
اون موقع میتونی ادعا کنی
طرف رو از ته دلت دوست داری ؛
و گرنه موقع خوشحالی و نرمال بودن
که عابر پیاده تو خیابونم مهربونه…
رو در خروجی یه کافه نوشته بود:
آدم کسی رو که بیشتر از همه دوست داره،
زودتر از دستش ناراحت میشه…
این حساسیت از دوست داشتن زیاده،
پس لطفا درکش کن ، نه ترکش…
جدیدا انقدر خودم و اعصابم برام مهم شدن که
وقتی از دست بقیه ناراحت و عصبانیم بیانش نمی کنم!
نه حوصله توضیح دارم
نه حوصله توجیه کردن…
نهایت کاری که می کنم اینه که تو ذهنم؛
اون آدم و کمرنگ می کنم و تو واقعیت بهش لبخند می زنم.
و این کمرنگ شدنه برای من فرقی با تموم شدن نداره…
دو اسلاید✌️❤️
یهو عصبی میشم، یهو می رم تو فکر…
یهو گند زده میشه تو حالم، ولی یهو بعد از چند دقیقه،خودم شروع می کنم به بگو بخند…
دیوونه نیستما، فقط کم آوردم، اونم خیلی…